|
|||
حضرت محمد رسول الله صلي الله عليه و آله
سَيدُ المُرسلينَ و رَحمةٌ لِلعالَمينَ، المُتِمَکِّنُ في مَقام او اَدْني، المُقرَّبُ اِلي الله حتّي تَدَلّي، خاتَمُ الانبياء، حضرت مصطفي صلي الله عليه و آله. نام مبارکش محمّد و پدرش عبدالله بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف بن قُصَي بن کِلاب بن مُرّة بن کَعب بن لُؤَي بن غالب بن فِهر بن مالک بن نَضْر بن نزار بن مَعَدّ بن عَدنان. سلسله نسب عدنان به چند واسطه به حضرت اسماعيل بن ابراهيم عليه السّلام ميرسد. مادر والاگهرش آمنه خاتون بنت وهب بن عبد مناف بن قصي بن کلاب بن مرّة است. کنيت مبارکش ابوالقاسم، مولد ذات مقدسش مکّه مکرمه است. حضرتش در روز جمعه ۱۷ ربيع الاول مطابق ۲۸ نيسان ماه و بيستم شباط رومي و ۱۷ دي ماه فرسي، ۵۵ روز بعد از وقعه فيل در سال ۵۷۱ ميلادي از مادر متولّد گرديد. پدربزرگوارش جناب عبدالله دو ماه قبل از تولد آن حضرت رحلت کرده بود. حضرتش يک هفته از پستان مادر شير خورد، سپس به علّت قلّت شير مادرش، ثوبيه کنيز ابولهب که به مژدگاني تولّد آن حضرت آزاد شده بود حضرتش را سه ماه شير داد. آنگاه به رسم بزرگان عرب که دايه از اعراب باديه براي اطفال خود ميگرفتند تا هواي آزاد باديه اطفال را شجاع و فصيح بار آورد حضرتش را نيز به حليمه بنت عبدالله بن الحارث السعدية سپردند. با اينکه حليمه قبل از گرفتن حضرت رسول شير به قدر کفاف طفل خود در پستان نداشت و يک پستان او هم خشک بود، به محض رسيدن آن حضرت به کنارش هردو پستان وي مملوّ از شير شد. پس از دو سال که مدت ارضاع تمام شد حليمه حضرتش را براي ديدار مادر و اقوام به مکّه آورد ولي به واسطه کثرت علاقهاي که به آن حضرت داشت با الحاح از جدّش جناب عبدالمطلب و مادرش اجازه گرفته حضرتش را مجدداً همراه خود به صحرا برگردانده و دو يا سه سال ديگر نزد خود نگاه داشت. پس وي را که اين وقت پنج ساله بود به مکّه آورده تسليم مادر و جدّش کرد. حضرتش به سن شش سالگي رسيد که مادرش حين مراجعت از ديدار اقوامش از مدينه در منزل ابوا رحلت نمود. آنگاه وي در تحت حضانت امّ ايمن و کفالت و سرپرستي جدّش عبدالمطلب قرار گرفت. پس از دو سال که حضرتش هشت ساله شد جدّش نيز رحلت نمود و حضرتش را به جناب ابوطالب سپرد و درباره وي توصيه فراوان نمود. جناب ابوطالب چه قبل از بعثت وي به نبوّت و چه بعد از آن دقيقهاي از حفاظت و حمايت آن حضرت خودداري نکرد و در همه مراتب بر اولاد خويش ترجيحش ميداد، و چون ۱۲ ساله شد وي را با خود به تجارت شام برد و برحسب اشاره و توصيه بحيرا راهب که علامات نبوّت را که در چهره مقدسش ديد و ابوطالب را از کيد يهودان نسبت به آن حضرت برحذر داشت به زودي به مکّه اش بازگردانيد، آنگاه حضرتش در سن ۲۵ سالگي براي خديجه بنت خُوَيلِد به تجارت شام رفته سالماً و غانماً بازگشت و پس از بازگشت از شام برحسب اظهار علاقه و تمايل خديجه به ازدواج با وي، خديجه را به حباله نکاح درآورد. چون سن مبارکش به ۳۵ رسيد در حين تعمير کعبه به وسيله قريش در اختلاف و مشاجرهاي که بين آنان براي حمل و نصب حجرالاسود پيش آمده بود حکميت فرموده دستور داد که حجرالاسود را در پارچهاي گذاشته و اطراف آن را همگي گرفته دسته جمعي به پاي ديوار خانه بردند؛ آنگاه حضرتش دست پيش برده سنگ را برگرفت و به رکن عراقي نصب فرمود. کم کم تمايلي به انزواء در حضرتش پيدا شد و سالي يک ماه در غار حرا به خلوت ميپرداخت و از غذائي که خانواده اش برايش ميبردند به کمتر چيزي قناعت ميفرمود، تا اينکه موقع بعثت نزديک و آثار آن بروي ظاهر ميشد، مدتي بود که درخلوات صداي فرشتهاي را بدون رؤيت ميشنيد و از او چيزها ميآموخت تا اينکه عمر مبارکش بالغ بر چهل شد و شب ۲۷ رجب که پيشوائي ماسوي را به او دادند رسيد. و در آن شب جبرئيل بر حضرتش نازل و خود را به صورتي که در سير و اخبار مذکور است بروي ظاهر کرد و فرمان الهي را به مضمون ميمنت مشحون إقْرَاْ بِاسمِ رَبِّّکَ الّذي خَلَق[۱]، به حضرتش ابلاغ کرد و اين وقت سال ۶۱۱ ميلادي بود و ازآن به بعد نزول آيات قرآن به تدريج شروع شد. حضرتش تا سه سال محرمانه و در خفا مردم را به اسلام دعوت ميفرمود و به تدريج مردم مکّه متوجه دعوت وي شده در گوشه و کنار افرادي به حضرتش ايمان آورده و مسلماناني چند پيدا شدند و خبر بعثت و دعوت وي در ميان قريش انتشار يافت. تا سال سوم بعثت رسيد و طبق فرمان فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرْ و اَعْرِضْ عَنِ المُشرِکين[۲] حضرتش دعوت الهي را آشکار کرد و بتان را مورد طعن و لعن قرارداد، از اين رو اذيت و آزار مشرکين نسبت به آن حضرت و پيروانش شروع و به تدريج شدّت ميگرفت تا اينکه در سال پنجم از بعثت شدّت آزار کفار قريش سبب شد که آن حضرت بعضي از مسلمانان را که فاقد عشيره بوده و قدرت رفع اذّيت کفّار را از خود نداشتند اجازه هجرت بخشيد. عّده اين اولين مهاجرين اسلام در حدود ۱۵ نفر زن و مرد بود که پس از سه ماه توقف در حبشه مراجعت کردند. دو سال بعد يعني سال هفتم بعثت بزرگان مکّه و رؤساي قريش مبايعت و مناکحت و معاشرت، حتي مکالمه با آن حضرت و پيروانش را تحريم کردند و معاهدهاي در اين باب نوشته در کعبه آويختند و به جدّ تمام در پي آزار و نابودي وي و مسلمانان برآمدند، از اين رو مجدداً عدهاي بالغ بر ۸۳ مرد و ۱۲ زن از مسلمانان به حبشه هجرت نمودند و جناب ابوطالب حضرتش را با بقيه مسلمانان به منظور حفظ جان در درّه کوهي موسوم به «شعب ابوطالب» جاي داد و آنها نزديک به سه سال به ناراحتي و سختي از هر جهت درآنجا به سربردند، تا اينکه عدهاي از قريش که متمايل به جانب بني هاشم بودند از عناد و لجاج با آن حضرت خسته شده و آن معاهده شوم را که موريانه نيز خورده بود پس از اظهار تنفر و انزجار ازآن باطل کردند و حضرت رسول با همراهان به خانههاي خود در مکّه معاودت فرمود، ودر نيمه آن سال که دهم بعثت بود جناب ابوطالب که متجاوز از ۷۰ سال داشت رحلت فرمود و حامي و پشتيبان بزرگ صوري حضرت رسول از ميان رفت و پس از ۳۵ روز از اين قضيه همسر گرامي و زوجه فداکارش خديجه نيز در سن ۶۵ سالگي وفات يافت و نيز مصيبتي بر مصيبتش افزود و خاطر مبارکش از اين دو حادثه قرين حزن و الم گرديد لذا آن سال را «عام الحزن» نام نهاد. پس از فوت جناب ابوطالب برادر وي عباس بن عبدالمطلب قائد قوم و امير مکّه شد ولي چون مردي بود حليم و سطوت و هيبت لازم را نداشت کفّار قريش مجدداً با شدّت و خشونت به اذيت و آزار حضرت رسول و مسلمانان پرداختند، چنانکه حضرتش اجباراً به طرف طايف متواري شد و يک ماه در طايف بسر برد و چون در آنجا کسي هدايت نيافت و ياري کننده و حامي پيدا نشد راه مراجعت به مکّه را پيش گرفت. معاندين از قصد مراجعتش مطّلع و عزم کردند که مانع ورودش به مکّه شوند ولي يکنفر مطعم بن عدّي نام با اين امر مخالفت کرد و حضرتش را در امان خود گرفته به مکّه آورد و در منزل خويش جايش داده، خود و فرزندانش به محافظت از آن حضرت قيام نمودند، تا اينکه در سال يازدهم بعثت ۶ نفر از مردم مدينه که براي انجام مراسم حجّ معمول آن زمان به مکّه آمدند مخفيانه با آن حضرت ملاقات و به وي ايمان آوردند و پس از مراجعت به مدينه موضوع بعثت وي را در مدينه انتشار داده مردم را دعوت و تشويق به اسلام کردند. در سال دوازدهم بعثت قضيه معراج حضرتش اتفاق افتاد و مصداق سُبَحان الذّي أسْري[۳]صورت وقوع گرفت. و در سال سيزدهم، هفتاد مرد و سه زن از مردم مدينه از قبيله خزرج که به قصد حجّ مرسوميشان به مکّه آمده بودند محرمانه در ليلة العقبة حضورش شرفياب و ايمان آوردند و به نثار جان و مال در راهش بيعت نمودند. هنگام مراجعت آنها حضرت رسول از ميانشان دوازده نفر نقيب تعيين فرمود و مصعب بن زبير را براي تلقين اسلام و تعليم قرآن و آداب ديانت با آنها روانه مدينه فرمود که عده کثيري از اهالي مدينه مسلمان شدند. چون کفّار قريش از قضاياي مدينه مطلع شدند مصمم بر قتل و افناي آن حضرت گرديدند و حضرتش طبق امر الهي تصميم به هجرت به مدينه گرفت و مقدمةً اکثر اصحاب را به تدريج به مدينه فرستاد. پس خود آن حضرت در شب غرّه ربيع الاول سال سيزدهم بعثت، شبي که کفّار قريش تصميم گرفته بودند دسته جمعي به خوابگاهش حمله برده به قتلش برسانند، علي (ع) را احضار نموده و اماناتي که از مردم داشت به علي (ع) تسليم نمود که به صاحبانش برساند و سفارشهاي لازم براي حرکت دادن خانواده اش به مدينه فرمود. آنگاه به علي (ع) فرمود که براي اغفال مشرکين شب در رختخواب به جاي وي بخوابد و خود با ابوبکر شبانه حرکت فرمود و پس از سه شب توقف در غار ثور سحرگاه سوم راه مدينه را در پيش گرفت و روز شنبه دوازدهم ربيع الاول به قريۀ قبا چهار ميلي مدينه وارد شد و در منزل شخصي به نام کلثوم بن هِدم منزل کرد و به تقاضاي مردم مسجد قبا را بنا فرمود، و علي (ع) که طبق دستور سه روز پس از حضرتش از مکّه حرکت کرده بود در قبا به وي پيوست و آن حضرت پس از ۱۴ روز توقف در قبا عزيمت به شهر مدينه فرموده و زميني را که اکنون مرقد مطهرش ميباشد و مطاف عالميان است خريداري و خانهاي براي مسکن خود و مسجدي براي نماز بنا فرمود. و پس از گذشت پنج ماه از استقرار در مدينه روزي تمام اصحاب را از مهاجر و انصار در مجمعي گرد آورد و بين هر دو نفر از آنان عقد اخوّت بست و آنان را در همه چيز برادر يکديگر قرارداده مگر علي (ع) را که براي وي برادر تعيين نکرد. علي (ع) عرض کرد: يا رسول الله (ص) براي من برادري معين نفرمودي؟ فرمود: اَنْتَ اَخي في الدُّنْيا و الآخرة[۴]؛ تو برادر خودم ميباشي. و اين اولين دفعه بود که مزيت علي (ع) را بر ديگران علي رؤس الاشهاد بيان فرمود. پس در سال دوم هجرت دختر خود فاطمه زهرا (ع) را به ازدواج علي (ع) درآورد و خودحضرت هم قبلاً عايشه دختر ابوبکر را تزويج نموده بود. در اين اوان نزول احکام اسلام شروع شده و به تدريج در موقع اجرا گذاشته ميشد. سال اول و دوم هجرت احکام جهاد، روزه، زکوة مال، تغيير قبله، نماز عيدين و در سال سوم حرمت شراب و غيره و همچنين متوالياً و متدرجاً احکام شريعت نازل و اجرا ميشد. حضرتش از هنگام نزول حکم جهاد تاآخر حيات طبق تواريخ و سير ۷۵ مرتبه به حرب با مشرکين و کفّار مبادرت فرمود که در ۲۷ مرتبه که جنگ با حضور و فرماندهي شخص خودش صورت گرفته به نام «غزوات» مرسوم شده است، و۴۸ مرتبه که جنگ به وسيله امرائي که به فرماندهي تعيين فرموده و اعزام داشته است انجام شده به «سرايا» مشهور است، اينک فقط به ذکر غزواتي که حضرتش حاضر بوده اکتفا ميشود: ۱ - اَبوا؛ ۲ – بُواط؛ ۳ - عُشيرَه؛ ۴ - بدر أُولي؛ ۵ - بدر کُبري؛ ۶ - بَني قَينُقاع؛ ۷ - سَويق؛ ۸ - قَرْقَرَةُ الکدر يا بَني سُلَيم؛ ۹ - غَطَفان؛ ۱۰ - احد؛ ۱۱ - حَمراء الاَسد؛ ۱۲ - بني النَّّضير؛ ۱۳ - بدر صغري؛ ۱۴ - بني المُصطَلِق؛ ۱۵ - خندق؛ ۱۶ - بني قُريظه؛ ۱۷ - دُومَة الجَنْدَل؛ ۱۸ - ذات الرِقّاع؛ ۱۹ - بَني لِحيان؛ ۲۰ - ذي قَرَد؛ ۲۱ - حُديبيه؛ ۲۲ - خيبر؛ ۲۳ - ذات السَّلاسل؛ ۲۴- فتح مکّه؛ ۲۵ - حُنين؛ ۲۶ - فتح طايف؛ ۲۷ - تبوک. که شرح هريک در سير مضبوط و ذکر مشروح آنها در اين مختصر ميسور نيست. حضرتش از هنگام ورود به مدينه به شدت گرفتار کار و تنظيم امور و اموال مسلمين گرديد، زيرا از طرفي کوشش در ايجاد علاقه ديني و محبت برادري بين مهاجرين که واردين خارج به مدينه بودند و انصار که ساکنين مدينه بودند و سکونت دادن مهاجرين با توجه به حفظ شؤون عفت اسلامي و عدم لطمه به محبت برادري در خانه انصار داشت، و از سمتي به انتشار و اجراي احکام ديني که به تدريج نازل ميشد مشغول و از طرفي گرفتار استقرار نظم و امنيت داخلي مدينه و حومۀ آن در مقابل ضدّيت و مخالفت يهوديان ساکن آنجا و پذيرائي و رسيدگي به حال وافدين و واردين و دادن جواب سؤالات آنها که لاينقطع از اطراف به مدينه ميآمدند و از سمتي مراقبت مهيا بودن و مجهز داشتن دائم مسلمانان براي دفاع از حمله احتمالي دشمنان و يا مشغول جنگ و جهاد ضروري با آنان بود و از همه سخت تر زحمتي بود که حضرتش در تربيت اخلاقي مسلمانان تحمل ميفرمود، زيرا ايجاد روح صداقت و امانت و عفت و تقوي در مسلماناني که از قبايل مختلف بودند و هريک عادات و رسوم و اخلاق مخصوص به قبيله خود را داشتند و استقرار اين افراد مختلف در صف واحد اسلامي و ايجاد حسّ يگانگي و به هم پيوستگي بين آنها و پرورش روح اطاعت کامل از فرماندهشان در غزوات بود که صورتاً بسيار مشکل و طاقت فرسا و بلکه غيرعملي مينمود، ولي حضرتش با زحمت و کوشش بسيار و متانت و حسن گفتار همۀ اين مراتب را به مرحلۀ عمل درآورد و بالاتر اينکه ذات مقدسش با اين گرفتاري و اشتغال به همۀ مصاحبين و معاشرين خود چنان با خوشروئي و بشاشت و گرمي و محبت معاشرت ميفرمود که گذشته از تصديق معاصرينش، خداوندش نيز در اين باب ستوده، واِنّکَ لَعَلي خُلْقٍ عَظيم[۵] به حضرتش فرمود. خلاصه سال ششم هجري رسيد در اين سال حضرتش طبق خوابي که ديده بود در ماه ذيقعده به قصد انجام حج عزم مکّه گرديد و هزار و چهارصد نفر از مسلمانان در رکابش حرکت نمودند. کفّار قريش چون از عزم آن حضرت مطلع شدند با اينکه تا آن زمان هيچکس را از انجام حج منع نکرده بودند، مصمم شدند که مانع دخول آن حضرت به مکّه شوند و خالدبن وليد و مکربن ابي جهل را با جمعي مسلح به بيرون مکّه براي ممانعت فرستادند. آن حضرت وقتي به دو منزلي مکّه رسيد از قضيه مطلع شد و چون ماه حرام بود و نميخواست داخل جنگ شود از راه مستقيم عدول کرده و از بيراهه به طرف مکّه راند تا اينکه به جائي به نام حديبيه رسيد. در آنجا توقف فرموده با همراهان به مشورت پرداخت که در مقابل اين عمل قريش با آنان چگونه رفتار کند. اصحاب هريك رائي بزدند و راهي بنمودند. در اين اثناء بديل بن ورقا حضورش رسيده عرض کرد که چه قصد داري و به چه منظور ميخواهي وارد مکّه شوي. فرمود: فقط به قصد اداي حج. بديل عرض کرد: اگر اجازه دهي من منظور تو را به اطلاع قريش برسانم، شايد آرامش خاطري پيدا کرده از قصد ممانعت منصرف شوند. حضرت اجازه داد، وي برفت و موضوع را با قريش درميان نهاد و پندشان داد که ممانعت از اداي حجّ عمل صحيحي نيست، ولي آنان نپذيرفتند و براي تحقيق بيشتري از منويات حضرت رسول (ص) عروة بن مسعود را نزد پيغمبر فرستادند. به وي نيز در جواب فرمود که جز اداي حج منظوري ندارد. قريش باز هم مطمئن و قانع نشده حُلَيس بن عَلْقَمه را براي تحقيق بيشتري به اردوي حضرت فرستادند. حضرتش براي اطمينان خاطر حُلَيس فرمود شتران هدي را که آورده بودند جلوي او بردند. وي پس از اطمينان از اينکه مسلمين جز اداي حج منظوري ندارند به مکّه مراجعت و قريش را بر منع جمعي که براي اداي مناسک آمدهاند از ورود به مکّه ملامت و سرزنش نمود. ولي سخنان او هم سودي نداد و از لجاجت آنها نکاست. بالاخره حضرت رسول (ص) عثمان را با ده نفر از اصحاب نزد قريش فرستاد که اگر ممکن شود آنها را قانع کرده موضوع را به خوشي خاتمه دهد. قريش عوض موافقت عثمان را توقيف و مانع از مراجعتش شدند و شايعه دروغي در ميان همراهان حضرت رسول (ص) منتشر شد که عثمان در مکّه به قتل رسيده است. اين شايعه باعث عصبانيت و جوش و خروش شديد مسلمين گرديد و حضرت رسول (ص) تمام همراهان را جمع نمود که براي مقابله با کفّار تا آخرين نفس و بذل جان در جهاد مجدداً بيعت کردند که اين بيعت به «بيعت الرضوان» موسوم گرديد. خبر شور و جنبش مسلمين که به اهالي مکّه رسيد، عدهاي را براي تحقيق قضايا به اردوگاه حضرت رسول (ص) فرستادند و مسلمين آنها را درعوض عثمان در اردوي پيغمبر توقيف نمودند. بالاخره اهالي مکّه سهيل بن عمرو را براي مذاکره حضور حضرت فرستادند و قضيه منتهي به نوشتن صلح نامهاي شد مشتمل براين مواد: ۱ - متروک شدن جنگ فيما بين حضرت رسول (ص) و قريش از تاريخ صلح نامه تا ده سال؛ ۲ - در امان بودن هم پيمانان طرفين در تمام مدت صلح؛ ۳ - عدم ممانعت و ترک آزار نسبت به هرکس که بخواهد به يکي از طرفين بپيوندد؛ ۴ - اگر از پيروان پيغمبر کسي به سوي قريش برگردد پيغمبر حق تقاضاي تسليم او را نخواهد داشت ولي اگر از قريش کسي بدون اجازۀ ولي خود به پيغمبر پيوست، پيغمبر در صورت درخواست ولي او بايستي او را به قريش برگرداند؛ ۵ - سال آينده پيغمبر و اصحابش ميتوانند به آزادي و راحتي براي اداي حج به مکّه بيايند ولي با دو شرط اول اينکه جز شمشير اسلحه ديگري نداشته باشند، دوم آنکه بيش از سه روز در مکّه توقف ننمايند. خلاصه حضرتش پس از توقف بيست روز در حديبيه و تنظيم اين صلح نامه به مدينه مراجعت فرمود. آنگاه سال بعد که سال هفتم هجري بود طبق صلح نامه حضرتش با دو هزار نفر از مسلمانان براي اداي حج به مکّه آمده و پس از توقف سه روز در مکّه و انجام اعمال حج به مدينه مراجعت فرمود. قريش در مدت اقامت مسلمين در مکّه به واسطه شدت حسد و هم از بيم وقوع تصادف بين آنان و مسلمانان، مکّه را تخليه و در کوههاي مکّه چادر زده توقف کردند و پس از رفتن مسلمين به مکّه آمدند. باري در اول سال هفتم هجرت آيه مبارکه قُلْ يا اَيها النّاسُ اِنّي رَسولُ الله اِلَيکم جميعاً نازل و طبق اين امر به حضرتش تصميم گرفت که رسالت خود را به اطراف و اکناف عالم ابلاغ و سلاطين و فرمانروايان جهان را دعوت به اسلام نمايد. لذا بر حسب مصلحت ديدِ اصحاب فرمود تا انگشتري از نقره که بر نگين آن محمدٌ رسول الله حکّ نمودند براي توشيح نامهها تهيه کردند. آنگاه شش نامه به شش تن از پادشاهان نوشت. اولين نامه براي نجاشي پادشاه حبشه؛ دوم براي هرقل امپراطوروم؛ سوم براي کسري پرويز شاهنشاه ايران؛ چهارم براي مقوقس فرمانرواي اسکندريه؛ پنجم براي حارث بن ابي شمر فرمانرواي شامات؛ ششم براي هوذة بن علاء حنفي والي يمن. و نامهها را بوسيله قاصدان مخصوص نزد هريک فرستاد که اصل نامهها و جواب آنها علي اختلاف الروايات به شرح در کتب سير ضبط است. دو سال از صلح حديبّيه گذشت و سال هشتم هجرت رسيد و در اين مدت کم عالم اسلام بسيار فرق کرده و وضع ثابت تر و صورت مستحکم تري به خود گرفته بود. يهوديان که خار راه تعالي و مانع پيشرفت ظاهري اسلام بودند از ميان برداشته شده و حوزه اسلام تا حدي توسعه يافته بود و اکثر قبايل ساکن اطراف مدينه ايمان آورده و منافقين مدينه ضعيف و ذليل و زبون شده از فتنه انگيزي بازمانده بودند. مهاجرين نسبتاً سرو ساماني گرفته از رنج و تعب و تهي دستي نجات يافته بودند، امور مدينه و حومۀ آن تا حدّي منظم شده، کاملاً تحت سلطه و نفوذ پيغمبر قرار گرفته بود. در چنين احوالي بود که اتفاق تازهاي رخ داد و آن چنين که بود بين قبيله بني بکر و کنانه که هم پيمانان قريش بودند و قبيله بني خزاعه که هم پيمانان پيغمبر بودند اختلافي پيش آمد و منجر به جنگ گرديد و قبيله خزاعه در جنگ پيروز شدند. بني بکر از قريش که هم پيمانشان بودند عليه بني خزاعه کمک خواستند. چند نفر از بزرگان قريش برخلاف صريح متن صلح نامه بين آنان و پيغمبر با عدهاي به عنوان ياري بني بکر بر بني خزاعه تاخته و آنان را مغلوب و بيست نفر از آنها را کشتند. بني خزاعه شکايت به نزد پيغمبر آورده از قريش بناليدند. حضرتش مطابق قواعد هم پيماني درصدد کمک بني خزاعه برآمد، به قريش پيغام فرستاد که يا خونبهاي کشتگان بني خزاعه را که برخلاف مواد صلح نامه به آنها حمله کردهاند بپردازند و از حمايت بني بکر دست بردارند يا صلح نامه حديبّيه را پس داده و آن را لغو شده و کان لم يکن شمارند. قريش صلح نامه را پس دادند و اين خود اعلام ابطال صلح يا اعلان جنگ به پيغمبر شمرده شده، پس آن حضرت بر حمله به مکّه تصميم گرفت و براي مخفي ماندن تصميم وي برمکّيان مکاتبۀ به مکّه را ممنوع نمود. آنگاه روز دوّم رمضان سال هشتم هجرت از مدينه روانه شده و در چاه عقبه براي سان لشگر توقف فرمود. عده مهاجرين نهصد نفر بودند که سيصد اسب داشتند و عدۀ انصار چهار هزار نفر بودند که پانصد اسب داشتند و دوهزار هم افراد مختلف قبايل اطراف مدينه بودند و در طي طريق به سمت مکّه نيز جمعي به تدريج به حضرتش ميپيوستند، چنانکه وقتي به حدود مکّه رسيدند ملازمان رکاب آن حضرت قريب ۱۲ هزار نفر بودند. مردم مکّه و قريش با اينکه اطّلاع صحيحي از عزيمت آن حضرت نداشتند، نظر به اينکه نقص عهد و ابطال صلح از طرف آنها ناشي شده بود مضطرب و بيمناک بودند و انتظار عکس العملي از طرف پيغمبر داشتند، لذا جمعي از آنان از جمله عباس بن عبدالمطّلب عموي آن حضرت با اهل و عيال عازم مدينه شده و در بين راه با پيغمبر مصادف و اسلام آوردند. جمعي ديگر از آنها مثل ابوسفيان و حکيم بن حزام که بر کفر پايدار و تن به اسلام در نميدادند در کار خود مردّد و متحير بودند، بعضي هم فکر مقاومت را در مخيله خود ميپروراندند. در چنين احوالي ابوسفيان و بُديل بن وَرقا براي خبرگيري از اطراف مکّه از شهر خارج شده به طرف وادي پيش رفتند که ناگاه خود را نزديک سپاه فراوان پيغمبر ديدند و قبل از آنکه بتوانند به عقب برگردند ديده بانان سپاه آنها را ديده و دستگير کردند. در اين بين اتقاقاً عباس عموي پيغمبر در حالي که بر قاطر پيغمبر سوار بود از آنجا گذشت و آنها را گرفتار ديد و ابوسفيان را بنابر سابقه دوستي و رفاقت از آنها گرفته و رديف خود سوار کرده به حضور حضرتش آورد و اصحاب که ابوسفيان دشمن سرسخت و قائد سپاه کفر را گرفتار ديدند خواستند به قتل برسانند. حضرت رسول (ص) مانع شده وي را دعوت به اسلام کرد، ابوسفيان کرهاً اسلام آورد، آنگاه حضرت رسول (ص) وي را فرمود که قبل از آن حضرت به مکّه برود و به مردم اعلام کند که اشخاصي که بدون اسلحه به مسجدالحرام بروند و يا به منزل ابوسفيان پناهنده شوند يا به منزل خود رفته در خانه را ببندند در امان خواهند بود. سپس حضرتش سپاه را رژه داده و به چها دسته تقسيم و در تحت چهار لوا و فرماندهي چهار نفر: ۱ - زبير بن العوام؛ ۲- خالدبن وليد؛ ۳ - قيس بن سعدبن عباده؛ ۴ - ابوعبيدة بن جراح قرارداد و منطقه ورود هريک از دستهها را سمتي تعيين فرمود که از چهار سمت مکّه را فرا گيرند و خود حضرتش با معدودي از خواص اصحاب هم از طرفي به جانب مکّه روانه شد. هنگام ورود مسلمين جز اندک مقاومتِ عکرمة بن ابي جهل و صفوان بن اميه که در مقابل دسته خالدبن وليد نموده و شکست خورده، متواري شدند به مانع و رادعي برخورد نکردند و حضرت پيغمبر (ص) در روز سيزدهم يا بيستم رمضان سال هشتم هجرت با فتح و پيروزي وارد مسجدالحرام گرديد و به دور خانه هفت شوط طواف کرد. آنگاه فرمود تا درب خانه کعبه را گشودند و تمام بتهاي خانه را بشکست و بعضي از بتان که بر بالاي طاقچه ديوار خانه بود و دست حضرت رسول (ص) نميرسيد به علي (ع) فرمود که پاي بر دوش مبارکش نهاد و آنها را انداخته درهم شکست. آنگاه فرمود که مردم مکّه در مسجدالحرام مجتمع شدند. پس به خانه کعبه تکيه داده خطاب به مردم فرمود کهاي مردم مکّه اکنون که بر شما مسلّط شده و غلبه پيدا کرده ام درباۀ رفتار من با خودتان چه ميانديشيد و انتظار چه رفتاري از من داريد؟ سهيل بن عمر از طرف مردم جواب داد که جز خير و خوبي و عفو و کرامت از چون تو برادر و برادرزادۀ کريم انتظاري نداريم! حضرت فرمود: من همان ميگويم که برادرم يوسف به برادرانش گفت: لا تَثْريبَ عَلَيکُمُ اليوم[۶] ،آنگاه به صداي بلند فرمود: اَنْتُم الطُلَقاء. شما همه آزاديد به خانههاي خود برويد. آنگاه بنابر اختلاف اقوال پس از توقف ۱۶ يا ۲۳ روز در مکّه و تنظيم امر حجابت خانه کعبه و سقايت زمزم و ساير امور داخلي مکّه، روز ششم شوال عتاب بن اسيد را به حکومت مکّه تعيين فرموده خود با سپاه به طرف حنين رفته وغزوه حنين را به پيروزي به پايان رسانده، سپس به غزوه طايف پرداخت و آن را نيز فاتحانه خاتمه داد و با فتح و پيروزي سالماً غانماً به طرف مدينه حرکت فرمود و در اواخر ذيقعده يا اوائل ذيحجه وارد مدينه گرديد، تا اينکه سال نهم هجري رسيد و خبري در مدينه منتشر شد که قيصر روم سپاهي براي حملۀ به مدينه تجهيز نموده است. حضرت رسول (ص) مسلمين را گرد آورده و سپاهي مجهز نمود و علي (ع) را به خلافت خود در مدينه گذاشت، خود با سپاه به طرف شامات روانه گرديد و تا قريه تبوک واقع بين مدينه و شام براند. آنگاه بيست روز در آنجا توقف فرمود و چون از سپاه روم اثري ديده نشد و ظاهر گرديد که خبر قصد حملۀ قيصر به مدينه کذب بوده است به مدينه مراجعت فرمود. و اين آخرين غزوه آن حضرت بود که به نام غزوه تبوک موسوم شد. و هم در اين سال سورۀ برائت که فرمان طرد مشرکين از خانه کعبه است نازل شد و پيغمبر ابتدا به وسيلۀ ابوبکر آن را براي ابلاغ به مردم مکّه به آنجا فرستاد ولي بعداً براثر امر الهي علي عليه السّلام را از عقب ابوبکر روانه فرمود که سوره را گرفته خود به مکّه برد و به مردم ابلاغ نمود. و هم در اين سال قضيۀ مباهله با نصاراي نجران پيش آمد و حضرت طبق فرمان قُلْ تَعالوا نَدعُ اَبنائنا[۷] به مباهله مبادرت فرمود[۸]. آنگاه سال دهم هجرت رسيد و حضرتش براي گزاردن حجّ به مکّه آمد و پس از ده روز توقف و اداي حجّ به طرف مدينه عزيمت فرمود و چون به اراضي غدير جحفه که به «غدير خم» مشهور است، رسيد در آنجا براي اجراي فرمان الهي و ابلاغ دستور ربّاني که به امر صريح يا اَيها الرّسولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اِليک[۹] ابلاغ آن تأکيد و به مضمون و اِنْ لَمْ تَفْعَلْ فما بَلَّغْتَ رِسالَته[۱۰] برترک ابلاغ آن تهديد شده بود، يعني نصب علي بن ابيطالب (ع) به خلافت و تعيين وي به وصايت و فريضه قرار دادن ولايت اوبرامّت، توقف فرمود و آنقدر تأمل کرد تا عقب ماندههاي قافله رسيدن و جلو رفتهها را برگرداند. پس همگي را که طبق بعضي روايات ۷۰ هزار نفر گفتهاند به دور خود جمع کرد و فرمود تا منبري از جهاز شتر در ميان جمع ترتيب دادند، آنگاه بر بالاي آن رفته بعد از بيان خطبۀ مفصلي که در تمام کتب و سير ضبط است، علي (ع) را بر بالاي منبر خواسته بازوي وي را بگرفت و وي را به مردم نشان داده فرمود: اَيها النّاس مَنْ کُنتُ مَولاه فَهذا علي مولاه[۱۱] و با عبارات مختلف و بيانات مکرّر و مترادف خلافت و وصايت وي را تصريح و ولايتش را فريضه قرار داد. سپس فرمود تا چادري مخصوص براي بيعت مردم با علي (ع) به خلافت نصب کردند و حاضرين حضرتش همه با علي (ع) بيعت کردند؛ من جمله خليفه دوم هنگام بيعت با علي (ع) گفت: بخٍ بخٍ لَکَ يا علي اَصْبَحْتَ مَولاي و مَولاي کُلّ مؤمنٍ و مؤمنةٍ [۱۲]. پس از خاتمه ابلاغ امر ربّاني و اتمام کار به طرف مدينه حرکت فرمود و پس از ورود به مدينه چنداني نگذشت که براي غزاي روم دستور تجهيز سپاهي از وجوه مهاجر و انصار با شرکت کبار اصحاب و اصحاب کبار صادر فرمود و اسامة بن زيد را به امارت و فرماندهي لشکر تعيين و امر کرد که هرچه زودتر جانب شام رهسپار شود. اسامه حسب الامر از مکّه خارج و محلي را موسوم به ارض جرف لشکرگاه کرد و به تجمع سپاهيان و آماده کردنشان براي حرکت مشغول گرديد، حضرتش هم نيز مکرراً و مؤکداً به اصحاب ميفرمود: جَهِّز و ا جَيشَ اُسامَة لَعَنَ الله مَنْ تَخَلَّفَ عَن جيشِ اُسامَة[۱۳]، مع ذلک چنانکه تاريخ گويد عدهاي از کبار اصحاب در رفتن به لشکرگاه تکاهل و تساهل داشته و ترديد و تأمّل مينمودند. از قضا همان ايام حضرت رسول (ص) مريض شد و مرض حضرتش بر ترديد و تأمّل قسمتي از اصحاب که مأمور عزيمت با اسامة بودند و تجرّي آنها بر تخلّف از دستور و عدم حضور در لشکرگاه افزود، لذا حرکت اسامة هر روز به تأخير ميافتاد تا اينکه مرض آن حضرت شديد شد و وقتي که جمعي از اصحاب به عيادتش آمدند، فرمود: هَلُمُّوا اِلي أكْتُبُ لَکُم کتاباً لَنْ تضلوّا بَعدي ابداً، کاغذ و قلمي بياوريد که براي شما چيزي بنويسم که بعد از من گمراه نشويد. قسمتي از حاضرين در اجراي فرمان ترديد و مماطله و در وجوب امر مبارکش مغالطه کردند و به قيل و قال پرداختند و بعضيها سخناني که لايق مقام نبوّت نبود گفتند، لذا حضرتش آنها را از حضور خود طرد کرد و بالاخره پس از ۱۳ يا ۱۴ روز بيماري بنابر اختلاف روايات روز دوشنبه ۲۸ ماه صفر يا ۱۲ ربيع الاول سال يازدهم هجرت روح مقدسش به لقاي پروردگار نائل آمد و امير المؤمنين علي بن ابيطالب (ع) با کمک عباس و فضل و قشم فرزندان عباس بدن مطهرش را غسل دادند و تا روز چهارشنبه يعني سه روز جنازۀ مقدسش را براي اينکه همۀ مسلمين از فيض نماز بر آن حضرت بهره مند شوند دفن نکردند. آنگاه روز چهارشنبه بدن مبارکش را در خانه خود آن حضرت که مسکن عايشه بود دفن نمودند، صلوات الله و سلامه عليه و علي آله، سن مبارکش هنگام رحلت ۶۳ سال بود، که چهل سال قبل از بعثت و سيزده سال بعد از بعثت در مکّه و ده سال بعد از هجرت در مدينه سپري شد. زوجات آن حضرت: ازدواج آن حضرت در سراسر زندگي يازده تن بودند: ۱ - خديجه بنت خُوَيلِد؛ ۲ - سوده بنت زمعه؛ ۳ - عايشه بنت ابي بکر؛ ۴ - حفصه بنت عمر؛ ۵ - زينب بنت خُزَيمه؛ ۶ - امّ سلمه بنت حذيفه؛ ۷ - زينب بنت جَحْش؛ ۸ - جُوَيرِيه بنت الحارث؛ ۹ - امّ حبيبه بنت ابوسفيان؛ ۱۰ - صَفيه بنت حُيي بن أخطب؛ ۱۱ - ميمونه بنت حارث بن جون. که از اين مخدّرات دو تن: خديجه بنت خويلد و زينب بنت خُزَيمه، در حيات آن حضرت وفات يافتند و نُه تن ديگر هنگام رحلت آن حضرت حيات داشتند. حضرتش غير از اين مخدّرات ازواج آزاد و حرّه کنيزاني هم داشت که بعضي از آنها شرف هم خوابگي آن حضرت را دريافتند که يکي از آنها ماريه قبطيه بود که به واسطه فرزندي که از آن حضرت به نام ابراهيم داشت از ميان آنان مشهور است. اولاد آن حضرت: اولاد آن حضرت هفت نفر بودند که شش نفر آنها از بطن مخدّره امّ المؤمنين بنت خويلد بود: چهار دختر و دو پسر. پسران، اوّل: قاسم نام داشت که کنيت حضرت از او گرفته شده که قبل از بعثت متولد شده و در دو سالگي درگذشت؛ دوّم: عبدالله که هم در مکّه متولد و در کودکي وفات يافت. و دختران، اوّل: زينب که در سال پنجم ازدواج پيغمبر با خديجه در مکّه متولد و در سال هشتم هجرت وفات کرد؛ دوّم: رقيه که سه سال بعد از تولد زينب در مکّه متولّد شد و در سال نهم هجرت در مدينه رحلت کرد؛ سوّم: اُمامه مُکناة به امّ کلثوم که پس از رقيه متولد و در سال نهم هجرت وفات کرد؛ چهارم: فاطمة زهرا سلام الله عليها که در جمادي الاولي سال پنجم بعثت متولّد و در شوال يا ذيحجه سال دوم هجرت به ازدواج علي (ع) درآمد؛ و هفتمين اولاد حضرت رسول، پسري بود به نام ابراهيم از بطن ماريه قبطيه کنيز آن حضرت که در سال هشتم هجرت متولّد و در سال دهم هجرت وفات کرد و حضرتش را هنگام رحلت جز فاطمه زهرا سلام الله عليها فرزندي نبود. معجزات آن حضرت: حضرتش را معجزه و کرامت لا تُعدّولاتُحصي بود ولي اهمّ معجزات وي، اول: قرآن کريم دوم: شقّ القمر و سوم: مباهله با نصاراي نجران است. فرمايشات حکمت آياتش چندان زياد که از حيز احصا بيرون و قسمتي از آنها در دفتري به نام نهج الفصاحه جمع آوري و طبع و نشر شده است. معاصرين آن حضرت از سلاطين جهان و امراء زمان: در ايران: ۱ - کسري انوشيروان؛ ۲ - هرمزبن انوشيروان ۳ - خسرو پرويز ۴ – شيرويه ۵ - يزدجرد شهريار. در حبشه: نجاشي. در روم: ۱ – موريقوس؛ ۲ - هراقليوس مشهور به هرقل. در شام: ۱ - ايهم بن جبله؛ ۲ - منذربن جبله ۳ - شراحيل بن جبله ۴ - حارث بن شمر. در يمن: ۱ - سيف بن ذي يزن ۲ – هريز ۳ - مرزبان بن هريز ۴ - هوذة بن علي حنفي. در حيره؛ ۱ - قابوس بن منذر ۲ - منذربن ماء السماء ۳ - نعمان بن منذر. در اسکندريه: مُقَوْقِس. در زمان حيات آن حضرت چهار نفر مدّعي کاذب نبوّت پيدا شد که دروغ ادّعاي نبوّت کردند و به اندک مدتي کذبشان واضح گرديد و رسوا شدند: ۱ - مُسيلمة بن شمامة ۲ - سَجاح بنت حارث بن سويد؛ ۳ - اسود بن کعب عنسي؛ ۴ - طليحة بن خُوَيلِد اسدي. [۱] - بخوان به نام پروردگار خويش که بيافريد (سوره علق، آيه ۱). [۲] - پس بانگ درده بدانچه مأمور شدي و روي برگردان از شرک ورزان (سوره حجر، آيه ۹۴). [۳] -پاک و منزّه است خدائي که سير داد بنده اش را (سوره اِسراء، آيه ۱). [۴] - تو برادر من در دنيا و آخرت هستي. [۵] - تو بر خُلقي عظيم هستي (سوره قلم، آيه ۴). [۶] - امروز بر شما هيچ نکوهشي نيست (سوره يوسف، آيه۹۲). [۷] - بگو: بيائيد بخوانيم ما فرزندان خود را و شما فرزندان خود را (سوره آل عمران، آيه ۶۱). [۸] - طبق روايات معتبره مباهله انجام نشد. [۹] - اي پيامبر آنچه را از پروردگارت بر تو نازل شده ابلاغ کن (سوره مائده، آيه ۶۷). [۱۰] - و اگر نکني رسالت او را ادا نکرده اي (سوره مائده، آيه ۶۷). [۱۱] - اي مردم هرکس من مولاي او هستم، اينک علي مولاي اوست. [۱۲] - به به بر تو اي علي که مولاي من و مولاي هر مرد و زن مؤمني شدي. [۱۳] - لشکر اُسامه را تجهيز کنيد که لعنت خدا بر کسي باد که از آن اجتناب کند. |
|||
|