|
|||
حضرت امام محمد تقي عليه السلام
بابُ اللهِ المَفتوح و کتابُهُ المَشْروح، ظِلُُّ اللهِ المَمْدود و سِرّ اسرارِ الوُجود، غايةُ الظُّهور و الايجادِ، الامامُ التقي محمّدبن علي الجواد. تولّد ذات خجسته صفاتش در نيمه دوم رمضان يکصد و نود و پنج در مدينۀ طيبه روي داد. نام شريفش محمّد و کنيتش ابوجعفر و به جهت اشتراک در نام و کنيه با جدّ بزرگوارش امام باقر وي را ابوجعفر الثّاني گويند. القاب همايونش تقي و جواد و مرتضي، ولي مشهورترين القابش تقي است. پدر بزرگوارش حضرت علي بن موسي الرضا (ع) و مادر والاگهرش امّ ولد و سبيکه نام داشت. گويند آن مخدّره از خانوادۀ ماريه قبطيه بوده و حضرت رضا وي را خيزران ناميده. و بنا به بعضي روايات احتمالاً حضرت امام محمد تقي (ع) در سفر خراسان پدر عالي مقدارش حضرت رضا در خدمت پدر بوده، و در همان سفر مأمون با صِغر سن آن جناب دخترش امّ الفضل را به زوجيت وي درآورد. به هرحال چنانکه در کتب سير ذکر شده، حضرتش موقعي که در خراسان بوده و با دختر مأمون ازدواج فرموده به علت بدبيني و انزجار از وضعيت دربار مأمون و عدم تمايل به معاشرت درباريان از مأمون اجازه مراجعت به وطن خواسته و با زوجه اش امّ الفضل رهسپار مدينه شد، و هنگام شهادت پدر بزرگوارش در مدينه توقف داشت و طبق روايات وارده آن حضرت براي تغسيل و تکفين پدر بزرگوارش به نيروي ملکوتي و مستور از انظار مُلکي بر بالين پدر آمده و پس از انجام تغسيل و تکفين جسد مطهّر پدر ناپديد گرديد و فقط أباصلت خادم خاصّ حضرت رضا به زيارت وي نايل شد. خلاصه حضرتش همچنان مقيم مدينه بود تا سال دويست و چهار که مأمون براي رفع فتنه و دفع ابراهيم بن مهدي عازم بغداد گرديد، و چون به قرب بغداد رسيد ابراهيم بن مهدي مخفي گرديده و هوادارانش از هم پاشيدند و مأمون بلامعارض وارد بغداد و مجدداً بغداد دارالخلافه شد و رونق گرفت. مأمون برادر خود ابومحمّد بن هارون را به ولايتعهدي برگزيد و وي را به المعتصم بالله ملقّب کرد. آنگاه در سال دويست و هجده به غزاي روم رفت و در مراجعت از غزا در سرچشمهاي به نام پذيدون براي تفرج فرود آمد و در آنجا مريض شده در هفده رجب دويست و هجده به ديار آخرت شتافت. و وي را در طرطوس دفن کردند و برادرش المعتصم بالله بر تخت خلافت نشست و با اينکه خليفه انتخابي خودِ مأمون بود، مع ذلک عدّهاي به دور عباس بن مأمون جمع شده، خواستند فتنه انگيزي کرده و وي را به خلافت بردارند. معتصم فرستاد عباس را طلبيد. عباس به نزد معتصم آمده با وي بيعت نموده، گفت: من خلافت را به عمّ خود واگذار کردم و فتنهاي که ميرفت به پا شود، فرو نشست و معتصم در خلافت مستقّر گرديد. وي چون بخريد غلامان ترک حرص و ميلي تامّ داشت عدّه آنان در بغداد زياد شده و غالباً مزاحم مردم ميشدند. در سال دويست و بيست قلعهاي در خارج بغداد براي مسکن آنان ساخت و نام آن را «سُرّ مَن رآي» گذاشت که بعداً به تدريج به سامره تبديل يافت. خلاصه معتصم در سال دويست و هجده به عبدالملک زيات عامل مدينه نوشت که به حضرت امام محمّد تقي (ع) اطلاع دهد که با زوجه اش امّ الفضل عزيمت بغداد نمايد. حضرت پس از اطلاع از نامۀ معتصم و تصميم بر حرکت در محضر جمعي از خاصان شيعيان فرزند ارجمندش امام علي النّقي (ع) را به جانشيني و وصايت خود و امامت و هدايت خلق معرفي و تعيين نموده، به جانب بغداد حرکت فرمود. معتصم هنگام ورود حضرت صورتاً با احترام و گرمي تمام با آن حضرت برخورد نمود ولي باطناً مصمّم بر قتل آن حضرت بود، و چون مطلع بود که برادرزاده اش امّ الفضل زوجه آن حضرت به علّت اينکه اولاد ندارد و حضرت جواد هم نسبت به سمانه مادر والاگهر فرزندش حضرت علي النّقي (ع) ابراز توجه و علاقه ميفرمايد، با حضرتش دل بد دارد و نسبت به آن حضرت کينه توز است، اين بود که از حسد زنانه امّ الفضل سوء استفاده نموده وي را اغوا کرد که بنا به قول مشهور آن ملعونه حضرتش را بوسيله پارچه زهر آلود مسموم کردو وپس از آنکه مسموميت و درد و رنج و عطش لازم آن ظاهر گرديد، درب خانه آن حضرت را بسته، به کنيزان و مستخدمان غدغن کرد که به تقاضاي حضرتش گوش ندهند. و آن حضرت در مدت يک شبانه روز درد و رنج هرچه اظهار تشنگي فرمود و آب خواست کسي جواب نداد تا مثل جدّ بزرگوارش لب تشنه و عطشان به باغ جنان خراميد. شهادت آن حضرت بنا بر اصّح اقوال آخر ذيقعده سال ۲۲۰ بوده و سنّ مبارکش هنگام شهادت بيست و پنج سال و اندي و مدت امامت وي هفده سال و چند ماه بوده است. ازواج و اولاد آن حضرت: حضرتش جز امّ الفضل دختر مأمون زوجۀ حرّه نداشته است وامّهات اولادش همه امّ ولد بودهاند. آن حضرت را دو پسر والاگهر بوده: ۱- حضرت علي النقي امام دهم ۲- موسي ملقب به المبرقع، و دو دختر نيک اختر: ۱ - فاطمه؛ ۲ - حکيمه. معاريف اصحاب حضرتش: ۱ - اسحق بن ابراهيم؛ ۲ - احمدبن محمّد بن نصر ابزنطي؛ ۳ - ايوب بن نوح؛ ۴ - حکم بن بشارالمروزي؛ ۵ - حسن بن سعيد الاهوازي؛ ۶ - حسين بن مسلم؛ ۷ - سهل بن زياد الادمي؛ ۸ - داودبن قاسم بن اسحق؛ ۹ - صالح بن ابي حماد؛ ۱۰ - عبدالرحمن بن ابي نجران؛ ۱۱ - عبدالله بن محمّد الرازي؛ ۱۲ - عبدالعظيم بن عبدالله بن الحسن؛ ۱۳ - محمدبن سنان ابوجعفر الرازي. خلفاء و امراء معاصرين حضرتش: ۱ - مأمون بن الرشيد؛ ۲ - معتصم بن الرشيد. در خاتمه براي تيمّن روايتي مشعر بر وفور علم آن حضرت در صغر سن ذکر ميشود: در احتجاج طبرسي نقل شده که مأمون موقعي که عزم وصلت با آن حضرت کرد، براي امتحان وي و هم تفهيم درجۀ علم او به سايرين يحيي بن اکثم عالم وقت را احضار نموده، گفت تا سؤالاتي ديني از آن حضرت بنمايد. يحيي پس از استيذان از وجود مقدّسش سؤال کرد که رأي شما دربارۀ مُحرمي که صيدي را بکشد چيست؟ حضرت فرمود: بايد ديد قتل صيد در حل بوده يا در حَرَم؟ قاتل عالم بوده يا جاهل؟ قتل عمداً بوده يا خطا؟ قاتل حُر بوده يا بنده؟ صغير بوده يا کبير؟ اوّلين تقصير وي بوده يا تکرار شده؟ صيد طير بوده يا غير طير؟ از صغار صيد بوده يا از کبار آن؟ قاتل مصرّ بوده يا نادم از عمل؟ قتل در شب بوده يا در روز؟ محرم به عمره بوده يا به حجّ؟ يحيي از ذکر اين همه شقوق مبهوت مانده، ساکت شد. آنگاه حضرتش شرح تمام شقوق را فرمود. سپس حضرت از يحيي سؤال کرد که خبر بده از حال مردي که اول صبح نظر به زني کند حراماً و وسط روز حلالاً، و وقت زوال حراماً، و عصر حلالاً، و مغرب حراماً و وقت عشاء حلالاً، نصف شب حراماً، آخر شب حلالاً؟ يحيي از جواب عاجز مانده، چون استدعاي جواب از خود آن حضرت کرد، حضرت فرمود: آن زن اوّل صبح کنيز غير بوده لذا نظر اول مرد حرام بوده، وسط روز کنيز را خريد نظرش حلال شد، وقت زوال وي را آزاد کرد نظرش حرام شده، عصر تزويجش کرد حلال شد، مغرب با وي ظهار کرد حرام شد، سپس کفّارۀ ظهار داد حلال شد، نصف شب طلاقش داد حرام شد، آخر شب رجوع نمود حلال شد. مأمون پس از اطلاع از وفور علم آن حضرت با شعف دختر خود امّ الفضل را به حباله ازدواج آن حضرت درآورد.
|
|||
|