|
|||
قطب پنجم
فَخْرُ الاَعالي و الاَداني و مَشرِقُ النّورِالاِمکاني، شيخ ابوالقاسم گورکاني الطوسي. کنيه آن جناب ابوالقاسم و نام شريفش علي و از مشاهير عرفاي اواخر مائه چهارم بود و خليفۀ شيخ ابوعمران مغربي است. در نفحات الانس جنابش را هم طبقه شيخ ابوسعيد ابوالخير و شيخ ابوالحسن خرقاني دانسته، در تذکرة الاولياء وي را از جوانمردان[i] طريقت ناميده. عدهاي از يمن تربيت آن جناب به کمال رسيدند و از وي دو رشته جاري شده: يکي توسط شيخ المشايخ و خليفۀ وي شيخ ابوبکر نسّاج و ديگري توسط ابوعلي فضل بن فارمدي، جناب شيخ ابوالقاسم در سلوک حالتي قوي داشته است چنانچه همه را روي نياز به درگاه وي بوده و در کشف واقعه مريدان نيز آيتي بوده است. وفات آن جناب در سال چهارصد و پنجاه و کلمۀ «ابوالقاسم قسيم» مادّۀ تاريخ وفات آن جناب است. خليفة الخلفاء و جانشين آن جناب شيخ ابوبکر نسّاج است. مدّت جلوس وي بر مسند ارشاد هفتاد و هفت سال بوده است. معاصرين آن جناب از مشايخ و عرفاء عظام: ۱ - شيخ ابوسعيد ابوالخير؛ ۲ - ابوعبدالرّحمن السّلمي ۳ - شيخ ابوعلي دقّاق؛ ۴ - شيخ ابوالقاسم القشيري. از علماء و فقهاء: ۱ - سيد مرتضي علم الهدي؛ ۲ - سيد رضي الدّين علم الهدي؛ ۳ - شيخ مفيد؛ ۴ - شيخ ابوجعفر طوسي. از حکماء: ۱- شيخ ابوعلي سينا، ۲- حکيم ناصر خسرو علوي. از خلفاء: ۱- الطايع بالله ۲- القادر بالله ۳- القايم بامرالله عباسي. از امراء و سلاطين: ۱- سلطان محمود سبکتکين در خراسان، ۲- سلطان طغرل سلجوقي در عراق ۳- قابوس بن وشمگير در گرگان و طبرستان. شطري چند از فرمايشات آن جناب: از وي سؤال کردند که سالک در جريان قضا رضا ورزد بهتر است يا دست در دعا زند. فرمود: اگر رضا و دعا را محل يکي بودي منافات ثابت شدي، امّا محل رضا جنان است و محل دعا لسان، پس سالک در جريان قضا به دل بايد راضي باشد و به لسان داعي. گفتند چون راضي است فايده دعا چيست؟ فرمود: عجز و نياز در حضرت بينياز چاره ساز. و از حال خود خبر داد که اگر مأمور نبودي، از غلبه رضا زبان به دعا نگشودي و با وجود مأموري چند سال است که از دعا عاجزم و در تعيين مطالب حيران، زيرا اگر از او چيزي خواهم بيادبي است. گفتند: معرفت او از او نخواهي؟ فرمود: غيرت محبتم نگذارد که من او را شناسم، چه نميخواهم که غير او، او را شناسد، و تا من منم غير باشم لاجرم معرفت نتوانم خواست. ابوالحسن علي بن عثمان غزنوي گويد: از شيخ ابوالقاسم گورکاني پرسيدم که درويش را کمترين چيز چه بايد، تا اسم فقير را شايد و سزاوار گردد؟ فرمود: سه چيز که کمتر از سه چيز نشايد؛ يکي بايد که پاره راست تواند دوخت، ديگر آنکه سخن راست بداند گفت و شنود، سوم آنکه پاي راست بر زمين بداند زد. گروهي از درويشان که حاضر بودند چون به منزل خود باز آمدند، گفتند بيائيد هرکس در معني اين سخن چيزي بگوئيم. من گفتم پاره راست دوختن آن بود که به فقر دوزند نه به زينت و سخن راست آن باشد که به حال گويد و شنود نه به منيت و به حق و جدّ در آن تصرف کند نه به هزل و به زندگاني، رمز آن را فهم کند نه به عقل، و پاي راست بر زمين زدن آن بود که به وجد بر زمين نهد نه به لهو. اين سخن چون به آن جناب عرض کردند، فرمود: اَصابَ علي خُبرةِ الله تعالي[ii]. و شمّهاي از کرامات آن جناب: هم ابوالحسن علي بن عثمان گويد که مرا واقعهاي افتاد طريق حلّ آن بر من دشوار شد، قصد خدمت جناب شيخ ابوالقاسم کردم، وي را در مسجدي يافتم که آن مسجد بر در سراي وي بود، چون از دور مرا ديد روي خود به ستون مسجد کرد و حلّ آن واقعه را که من در خيال داشتم بيکم و زياد ميگفت. من جواب خود نا پرسيده يافتم. گفتم: يا شيخ اين واقعه من است. فرمود: اي فرزند اين ستون را خداي تعالي در اين ساعت با من ناطق گردانيد که از من سؤال کرد. و جواب آن را بدين سان که شنيدي دادم. گويند شيخ وقتي از راهي ميگذشت جواني به نزد وي آمد که مرا نصيحتي کن. فرمود: برو اطاعت پدر و مادر کن. آن جوان که پيش از آن اعتنائي به اوامر پدر و مادر نداشت رو به راه کرد و مرتباً مطيع اوامر آنها شد تا روزي پدر علت اين تغيير حالت را از وي جويا شد. پسر نصيحت شيخ و اثر آن را در دل خود بيان کرد. پدر دست پسر را بگرفت و به حضور شيخ آمد و هر دو بر دست شيخ توبه کرده، تلقين يافتند. نقل است که روزي در راه با جواني مست مصادف شد. جوان خرقه شيخ را از دوش وي بربود روز ديگر شيخ چند دينار زر توسط يکي از مريدان پيش جوان فرستاد که ميدانم تو را به زر حاجت است و آن خرقه ارزشي ندارد اين زر به مصارف خود برسان و خرقه بازده. جوان سراسيمه به حضور شيخ دويده توبه کرد و تلقين يافت.
[i] - مقصود از کلمه «جوانمردان» يعني از آن عارفاني بود که در مقام طريقت کمال سعه و در عين حال گذشت از همه چيز داشته، و اين کلمه نام ويژه دسته مخصوص از عرفا و اهل سلوک نبوده است. [ii] - به علم و اطلاع خداوند متعال، نيک دريافته است.
|
|||
|